بابک خانقلی متولد ۱۲ مرداد ۱۳۶۷ در ملایر است. نخستین مواجههاش با موسیقی در خانه و با ساز ستار عمویش رقم خورد. از پدرش اصول اولیه را آموخت، اما بخش عمدهی یادگیری او خودآموخته و با استفاده از کتاب و سیدی بود؛ دورانی که هنوز اینترنت و یوتیوب در دسترس نبودند. در نوجوانی با تهیهی یک گیتار، وارد دنیای خواندن و نواختن آهنگ شد.
در دوران دانشجویی در اراک، در کلاس سلفژ شرکت کرد و همین نقطهی آشناییاش با تنظیمکنندگان و شاعران شد. او در همین سالها اولین ترانهاش به نام رویای شیرین را نوشت و ملودی اولیهاش را ساخت. بین سالهای ۸۸ تا ۹۲، کارهایی در سبک پاپ اما با نگاهی جدیتر و ترانهمحور تولید کرد، که اغلب ترانههایشان را نیز خودش مینوشت.
با اینکه تا سال ۹۳ ساکن ملایر بود، اما برای کارهایی مثل میکس و ضبط، به تهران سفر میکرد. در همین سال، پس از اتمام تحصیل و برای گذراندن خدمت سربازی، به تهران نقل مکان کرد. اما مشکلات مالی، اجبارهای زندگی و فشارهای روانی، باعث شدند موسیقی برای مدتی کاملاً از زندگیاش کنار گذاشته شود. در این دوران، بیشتر به مطالعهی شعر، وزن، عروض، و انجام کارهایی غیرمرتبط با موسیقی پرداخت.
در حدود سال ۹۶، با چند دوست، تصمیم گرفت موسیقی را دوباره جدی بگیرد. تجربهی موسیقی خیابانی در تهران آغاز شد؛ تجربهای پر از برخورد با نیروهای شهرداری، مردم، و حتی دیگر گروههای خیابانی. گروه خیلی دوام نیاورد.
اما نقطهی عطفی تلخ در مسیر او بازداشت و ۲۵ روز زندان بهدلیل اجرای موسیقی در یک کافه بود. به او و همراهانش اتهام «مطربی» زده شد. علیرغم صدور قرار وثیقه ۱۰۰ میلیونی، او تا تأمین سند توسط یکی از بستگان، در بازداشت ماند. در نهایت دادگاه رأی داد که اصلاً تفهیم اتهامی صورت نگرفته و جرمی رخ نداده است.
پس از آزادی، مدتی در شرکتی مشغول به کار شد که نه با روحیاتش سازگار بود و نه با مسیرش. او معتقد است در موسیقی، تجربه و پختگی، مهمتر از تحصیلات آکادمیکاند.
در سال ۹۹، موسیقی نمایش «مختلفی» را نوشت؛ نمایشی که بهنوعی جمعبندی سالهای تلخ و شیرین، از بیخانگی و فقر تا دغدغههای زیستی و انسانیاش بود. طی این سالها، ترانهها و ملودیهایی مینوشت و آنها را در تلگرام ذخیره میکرد. آشنایی با آثار فرهاد مهراد و دیگر هنرمندان مستقل، نگرشش را نسبت به موسیقی دگرگون کرد؛ او دریافت که تأثیرگذاری، لزوماً در گرو قافیه و وزن سنتی نیست.
در همان سال قطعهی «انجیر» را نوشت؛ ترانهای الهامگرفته از پوستر یک تئاتر. با اصرار دوستان، آن را ضبط و منتشر کرد. اما «انجیر» بلافاصله دیده نشد؛ حدود یک سال بعد، بهشکل ارگانیک شنیده شد. این موفقیت به باور قبلیاش مبنی بر ضرورت سرمایه و ارتباطات برای دیده شدن، خدشه وارد کرد. او دریافت که صداقت در بیان، مهمترین عامل تأثیرگذاری بوده است.
پس از آن، قطعاتی چون «درمون»، «قلندر»، «اگر کشته شوم»، «دایا دایا» و «مالیخولیا» منتشر شدند. «دایا دایا» واکنشی به فضای سیاسی و اجتماعی بود، و «مالیخولیا» روایتگر ترسها و بلاتکلیفیهای شخصیاش. قطعهی «سعی کن» که پیشتر در اجراهای زنده میخواند، بعدها در استودیو با الهام از مقالهای دربارهی قدرت شادی، با موسیقی الکترونیک بازخوانی شد. هدف از این کار، نه مخاطب که بهتر شدن حال خودش بود — اما بازخوردهای مثبت از کسانی در شرایط دشوار، او را دلگرم کرد.
بابک همواره درگیر این پرسش بوده: آیا برای پیشرفت باید وارد بازیهایی شد که با صداقت و اصالت در تضادند؟ او پاسخ خود را در زندگی زیستهاش یافته: اثر صادق، اگر خوب باشد، راه خود را پیدا میکند. در عین حال نگران فضای رقابتی ناسالم—even در موسیقی مستقل—است و بر رشد اخلاقی و شناخت اجتماعی در کنار پیشرفت فنی تأکید دارد.
شهرت گسترده یا جایگاه رسمی، دغدغهی او نیست. دغدغهی اصلیاش، حفظ ارتباط صمیمی با مخاطب است؛ همان ارتباطی که اشک مادرش هنگام شنیدن «انجیر» نشانگرش بود. برای بابک، داوری مادرش صادقترین معیار موفقیت است.